سرکوب احساسات و افسردگی
سرکوب احساسات و افسردگی
🔹افسردگی از انکار واکنشهای عاطفی شخص میگیرد. این انکار از کمک به ایجاد سازگاری کاملاً ضروری در دوران کودکی آغاز میشود و نشان دهندهٔ زخمی بسیار کهنه است. کودکان زیادی وجود دارند که از همان ابتدا برای تجربه کردن سادهترین احساسات همچون ناخوشنودی، خشم، درد، حتی گرسنگی- و البته لذت بردن از جسم خود- آزاد نبودهاند.بئاتریس، پنجاه و هشت ساله و دختر پدر و مادری که مُبلغ مذهبی بودند، مبتلا به افسردگی شدید بود و هیچ گاه نمیدانست گرسنه است یا نه.مادرش در دفترچه خاطرات خود با افتخار نوشته بود که بئاتریس در سه ماهگی آموخته بود گرسنگی خود را سرکوب کند و بدون گریستن منتظر شود تا به او غذا بدهند. نارضایتی و خشم موجب انگیخته شدن تردید و دو دلی در مادرش میشدند و درد فرزندانش او را مضطرب میساختند. لذت بردن فرزندانش از جسمشان به حسادت و شرم او دامن میزد و از خود او میپرسید: «دیگران چه فکر میکنند؟».
🔸در چنین شرایطی است که کودک در نخستین روزهای زندگیاش میآموزد چه چیزی را نباید احساس کند.هرگاه ما کلیدهای درک زندگی خود را دور انداخته باشیم آنگاه بدون توجه به اینکه خودمان را روانپزشک یا صاحب مقامی در علوم دیگر و یا هر دو بدانیم علل افسردگی، آلام، بیماری و شفا برایمان ناشاخته باقی خواهند ماند. وقتی روانپزشکان با دهها سال تجربه، شجاعت روبهرویی با حقایق مربوط به خود را نداشته و در عوض وقت خود( و حتی وقت پدر و مادر خود) را صرف صحبت کردن درمورد «خانوادههای ناکارآمد» کردهاند، برای توضیح دادن «معجزه» شفا به خودشان، نیازمند مفاهیمی مانند «نیروی ماوراء» و یا خداوند خواهند بود.آنگاه مانند کسانی رفتار خواهند کرد که بدون پی بردن به اینکه قدم نخست را در مسیر اشتباه برداشتهاند با اعتقاد کامل سعی میکنند نقشهای را دنبال کنند. از آنجا که از همان ابتدا راه را گم کردهاند اعتقاد علمیشان به نقشه نتایج مورد انتظار را به آنها نمیدهد و آنها را به جایی که میخواهند نمیرساند.
📚منبع:در جستجوی کودک فراموش شده